آرین شینی زاده عمادیآرین شینی زاده عمادی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

آرین عشق زندگی مامان و بابا

عادت های آرین کوچولو

  آرین عاشق شیر مامانه و بشدت در شیر خوردن وقت و انرژی صرف می کند و در این حرفه ید طولایی داره .... آرین اصلاً گریه نمی کنه ولی از 24 ساعت, 25 ساعت غر می زنه ...... آرین سینه خیز نرفت , چهار دست و پا هم نرفت ولی توی روروک با سرعت بالا خیلی بالا می رفت و احتمالاً پلیسی چیزی می دید جریمش می کرد ..... آرین من تا یک سالگی غذا خوب می خورد ولی از یک سالگی و یه روز به بعد غذا رو گذاشت کنار!  ...... آرین کارتون نگاه نمی کنه اصلاً به هیچ عنوان.... آرین به اسباب بازی علاقه ندارد در عوض بشدت عاشق جاروبرقیه..... آرین عاشق بچه هاست و هر جا می بینشون عکس العمل نشون می ده و همه بچه ها از نی نی تا دبیرس...
8 بهمن 1392

آرين و تاب تاب عباسي...

  اول بگم كه توي اين عكس زندايي فرزانه لباس بهار خانم نازنازيو تنت كرده بود و دخترت كرد و چندتا عكس هم اينجوري ازت گرفت (  واسه زندايي فرزانه و بهار خانوم عزيزم)!!!     عشق من! این روزا ( بعد از اینکه از شیر گرفتمت ) علاقه خاصی به تاب بازی پیدا کردی ! ساعت ها توی تاب می شینی و خسته هم نمی شی بدون آهنگ هم قبول نداری قبل از اینکه توی تاب بشینی می یای سمت کامپیوتر و اشاره می دی به کامپیوتر و می گی اینا ( اینقدم ناز حرف می زنی که دلم ضعف می ره برات پسر خشگل مامانی فدات بشم من ) به تاب هم می گی دااااب! روزای اول بعد از اتفاق تلخ وداع با شیر مامانی اینقد توی تاب می موندی و وقتی بیرون می آوردیمت ...
8 بهمن 1392

آرین خوش قدم ...

گل همیشه بهار من وقتی 20 روز داشتی دایی محمد ازدواج کرد و تو صاحب زندایی خوب و خشگلی شدی که خیلی هم دوستت داشت و همیشه باهات بازی می کرد, ولی توی عروسی تنها داداشم چقدر گریه کردی همه میگفتن آرین چشه؟ بیشتر بغل مامان جون توران بودی و من می خواستم به رقصیدن و مهمونی برسم چاره دیگه ای نداشتم ولی خیلی استرس داشتم و نمی دونستم چکار کنم. بعداز اونم عروسی خاله سارا و عمو داود بود که تو تازه از چله دراومده بودی و خیلی گریه می کردی منم نمی دونستم چته یه بند بهت شیر می دادم عزیز دلم , ولی عروسی عمه پگاه که یک ماه و 28 روزت بود خیلی آروم بودی خیلی بچه خوبی بودی قربونت برم و اصلاً اذیتم نکردی ...
8 بهمن 1392

اولین قدم های گل پسرم!!!

  دو هفته بعد از تولد یک سالگیت راه افتادی مامانی   چقدر هیجان زده شدیم ما ؛ هیچ وقت چهار دست و پا و سینه خیز نرفتی! یهو بلند شدی ایستادی بعد از 2 روز هم راه افتادی و سورپرایزمون کردی!!!!!حالا که بلد شدی راه بری از صبح تا شب راه می ری و می افتی عزیزم...آخ من تمام بدنم درد می گیره کاش زودتر پات سفت شه عشقم وقتی میفتی خیلی حالم بد می شه   ولی خیلی خوشحالم که در حال راه رفتن می بینمت عشق من من و بابا خیلی خیلی دوست داریم  ...
8 بهمن 1392

برای پسرم....

به من بگو تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشم هایت، در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات از تنهایی معصومانه دست هایت آیا می دانی که در هجوم درد ها و غم هایت و در گیر و دار ملال آور دوران زندگی ات حقیقت زلال دریاچه ی آب های نقره ای نهفته بود؟ عزیزم اکنون آمده ام تا دست هایت را به پنجه ی طلایی خورشید دوستی بسپاری و در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی اینک شکفتن و سبز شدن در انتظار توست در انتظار تو ...
8 بهمن 1392

اولین دندونای آرين كوچولوي ما در 5 ماهگي

پسر خوب و ماه مامان، یه مدته خیلی اذیتي و بی قراری می کني ، فكر مي كنم بيشتر واسه دندونات و لثه سفت كردنت باشه گل نازم  شب ها صورتت رو چرب مي كنم و گرم نگهت مي دارم كه راحت تر بخوابي و اذيت نشي ولي مشخصه كه چقدر اذيت مي شي عزيز دلم و من نمي تونم كاري برات بكنم  با اينكه دكتر گفت ژل بي حس كننده نزنيم ولي بابا احسان دلش نيومد و واست گرفت ولي تأثير زيادي نداره، خيلي ناراحت مي شيم كه اينقدر اذيتي ولي با خودم مي گم همه بايد اين مرحله رو طي كنن تا آرامش پيدا كنم فدات بشم ان شاءاله زود زود خوب بشي زندگي ماماني !!!  مامان توران مهربون هم دو بار آش دندون رو براي پسر گلش درست کرد كه دندونات زودتر در...
13 بهمن 1392