اين روزهاي دلبرك مامان و بابا
سلام عشق بي همتاي مامان آرين من عزيز دلم اين روزها بزرگ شدن و عاقل تر شدنت رو به وضوح مي شه ديد ديروز براي اولين بار بدون اينكه بخواي من و بابايي پيشت باشيم ، تنها توي اتاقت بازي مي كردي و منم توي آشپزخونه با خيال راحت به كارهام رسيدم (آخ چه كيفي داشت)، ديشب هم براي اولين بار بدون اينكه كثيف كني خودت غذاتو خوردي و چقدر از اينكه مي بينم روز به روز مستقل تر و بزرگ تر مي شي لذت مي برم گل نازم، با كلماتي كه براي همه نامفهومن منظورت رو كاملاً به من و بابا احسان مي رسوني و ديگه كاملاً مي فهميم كه چي مي خواي ، از غذاها كبابو خيلي دوست داري و ما هم مرتب واست به قول خودت اَباب درست مي كنيم چه از نوع جوجه چه كوبيده، شير رو ه...