آرين و تاب تاب عباسي...
اول بگم كه توي اين عكس زندايي فرزانه لباس بهار خانم نازنازيو تنت كرده بود و دخترت كرد و چندتا عكس هم اينجوري ازت گرفت ( واسه زندايي فرزانه و بهار خانوم عزيزم)!!!
عشق من! این روزا ( بعد از اینکه از شیر گرفتمت ) علاقه خاصی به تاب بازی پیدا کردی ! ساعت ها توی تاب می شینی و خسته هم نمی شی بدون آهنگ هم قبول نداری قبل از اینکه توی تاب بشینی می یای سمت کامپیوتر و اشاره می دی به کامپیوتر و می گی اینا ( اینقدم ناز حرف می زنی که دلم ضعف می ره برات پسر خشگل مامانی فدات بشم من) به تاب هم می گی دااااب!
روزای اول بعد از اتفاق تلخ وداع با شیر مامانی اینقد توی تاب می موندی و وقتی بیرون می آوردیمت اینقد گریه می کردی که بابایی تاب رو جمع کرد ، بعدشم رفتیم برات یه سرسره و یه دلفین بادی گرفتیم که از تاب فاصله بگیری آخه ضربه زدن با پا رو خیلی دوست داری و دلفینه هم مخصوص مشت و لگد زدن بود که باب توب بود عزیزم ولی متأسفانه به هیچ کدوم علاقه چندانی نشون ندادی
یک هفته بعد از اینکه تابت رو برداشتیم رفتیم خونه دایی محمد تولد بهار جون ... اون شب همش توی تاب بودی و بعد هم یه بند توی خواب می گفتی داااب!!! داااااب!! من و بابایی هم وقتی حال و روزتو رو دیدیم از غصه مردیم و دوباره تابتو سوار کردیم حالا بعد از سه هفته متعادل تر شدی عزیزم ولی واقعاً این تاب ماجرایی داشت ها
توی یه سایتی خوندم که بچه ها نزدیک دو سالگی عاشق تاب می شن چون حس می کنن تاب یه سفینه فضاییه که اونا رو به فضا پرتاب می کنه پس نازنازی مامان حق داره