آرین شینی زاده عمادیآرین شینی زاده عمادی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

آرین عشق زندگی مامان و بابا

کوچولوی زبل و باهوش مامان و بابا

  عسلم از زمانیکه خیلی خیلی کوچولو بودی...از همون زمان تولدت خیلی باهوش بودی عزیزم  همیشه به اطرافت با دقت نگاه می کردی نسبت به تغییر محیط و اطرافیانت واکنش نشون می دادی خیلی زودتر از همسن و سالات نزدیکانت رو شناختی خدارو هزار بار شکر می کنم که پسری مثل تو دارم امیدوارم سعادتمند باشی ستاره ی زندگیم   همیشه توی بغل بودی و روی زمین نمی موندی هیچوقت توی carear نموندی و وقتی گریه می کردی  و با هیچ چیزی آروم نمی شدی می ذاشتیمت لای پتو و دو نفر دو سر پتو رو می گرفتن و تابت می دادن  !!! همیشه واسه من عجیب بود که چطور فقط به سخت ترین شیوه ها آروم می شی  آخه چه جوری توی اون سن و سال که یه وجب بود...
13 بهمن 1392

قند عسل من (قسمت دوم)...

   عزیزکم اینجا موهات شروع کرده بود به ریختن ... وقتی که به دنیا اومدی موهات مشکی و سیخ سیخی بود فشن فشن هرکس می دیدت می گفت راستشو بگو چقد وقت گذاشتی موهای آرینو این شکلی کنی!!!؟ بعد که موهات ریختن موهای اصلیت دراومدن بور و روشن شدن پسرکم  می گن بچه وقتی موهاش شروع می کنه به ریختن مامانشو می شناسه!!!!قدیمیا می گن, ولی تو همون لحظه ای که به دنیا اومدی منو می شناختی مامانی ، آخه با صدای من چشماتو باز کردی و برگشتی نگام کردی چه روزایی بود چه لحظه هایی بود اولین لحظات مادر شدنم واقعاً سخت بود ولي پر از احساس و پر از خاطره،  آرین من     اینجا اولین تابستون زندگی ت...
8 بهمن 1392

اولين كلمات آرين نفس مامان...

      می دونی عزیزم اولین کلمه ای که گفتی چی بود  معلومه دیگه پسرم, گفتی مامان !! حدودای 4-5 ماهت بود البته بابا هم می گفتیا از صبح تا شب می گفتی ماما.......بابا !!!! ولی حالا که بزرگ تر و جییییگرتر شدی, خیلی ناز حرف می زنی و همه چزو بلدی ولی غلط پلوط می گی خیلی شیرین شدی دوست دارم بخورمت گوووگوووول من    کلمه هایی که چند روزه خیلی بکار می بری:  داغ رو روزی صد بار می گی , خیلی هم با ناز و ادا حرف می زنی عزیزم تا هیتر و گاز و غذا و هر چیز گرمی رو می بینی می گی: داااااااااااااااغ!!!!!!داااااااااااغ!!!!!!! جالبه که اگه یه چیزی خیلی سردم باشه می گی داااااغ!!!!!! به با...
13 بهمن 1392

چقدر عاقل و بزرگ شدی فرشته کوچولوی خونه ی ما...

  چقدر خوشحالم که تو رو دارم ...یه حس عالی و خواستنیه... چقدر لذت می برم که بزرگ شدنتو , قد کشیدنتو عاقل شدنتو می بینم , من با تمام وجود عاشقتم آرین خوبم  هر سختی و خستگی رو به شوق وجود تو و بودن در کنار تو و بابای خوبت احسان عزيزم به راحتی می شه تحمل کرد هروقت تو رو توی آغوشم می گیرم و می بوسمت اونوقته که به آرامش می رسم   پروردگار مهربانم تو را سپاس تقديم به شاهزاده آريايي مامان و بابا آرين نازمون:     ...
27 بهمن 1392

عادت های آرین کوچولو

  آرین عاشق شیر مامانه و بشدت در شیر خوردن وقت و انرژی صرف می کند و در این حرفه ید طولایی داره .... آرین اصلاً گریه نمی کنه ولی از 24 ساعت, 25 ساعت غر می زنه ...... آرین سینه خیز نرفت , چهار دست و پا هم نرفت ولی توی روروک با سرعت بالا خیلی بالا می رفت و احتمالاً پلیسی چیزی می دید جریمش می کرد ..... آرین من تا یک سالگی غذا خوب می خورد ولی از یک سالگی و یه روز به بعد غذا رو گذاشت کنار!  ...... آرین کارتون نگاه نمی کنه اصلاً به هیچ عنوان.... آرین به اسباب بازی علاقه ندارد در عوض بشدت عاشق جاروبرقیه..... آرین عاشق بچه هاست و هر جا می بینشون عکس العمل نشون می ده و همه بچه ها از نی نی تا دبیرس...
8 بهمن 1392

آرين و تاب تاب عباسي...

  اول بگم كه توي اين عكس زندايي فرزانه لباس بهار خانم نازنازيو تنت كرده بود و دخترت كرد و چندتا عكس هم اينجوري ازت گرفت (  واسه زندايي فرزانه و بهار خانوم عزيزم)!!!     عشق من! این روزا ( بعد از اینکه از شیر گرفتمت ) علاقه خاصی به تاب بازی پیدا کردی ! ساعت ها توی تاب می شینی و خسته هم نمی شی بدون آهنگ هم قبول نداری قبل از اینکه توی تاب بشینی می یای سمت کامپیوتر و اشاره می دی به کامپیوتر و می گی اینا ( اینقدم ناز حرف می زنی که دلم ضعف می ره برات پسر خشگل مامانی فدات بشم من ) به تاب هم می گی دااااب! روزای اول بعد از اتفاق تلخ وداع با شیر مامانی اینقد توی تاب می موندی و وقتی بیرون می آوردیمت ...
8 بهمن 1392

آرین خوش قدم ...

گل همیشه بهار من وقتی 20 روز داشتی دایی محمد ازدواج کرد و تو صاحب زندایی خوب و خشگلی شدی که خیلی هم دوستت داشت و همیشه باهات بازی می کرد, ولی توی عروسی تنها داداشم چقدر گریه کردی همه میگفتن آرین چشه؟ بیشتر بغل مامان جون توران بودی و من می خواستم به رقصیدن و مهمونی برسم چاره دیگه ای نداشتم ولی خیلی استرس داشتم و نمی دونستم چکار کنم. بعداز اونم عروسی خاله سارا و عمو داود بود که تو تازه از چله دراومده بودی و خیلی گریه می کردی منم نمی دونستم چته یه بند بهت شیر می دادم عزیز دلم , ولی عروسی عمه پگاه که یک ماه و 28 روزت بود خیلی آروم بودی خیلی بچه خوبی بودی قربونت برم و اصلاً اذیتم نکردی ...
8 بهمن 1392

اولین قدم های گل پسرم!!!

  دو هفته بعد از تولد یک سالگیت راه افتادی مامانی   چقدر هیجان زده شدیم ما ؛ هیچ وقت چهار دست و پا و سینه خیز نرفتی! یهو بلند شدی ایستادی بعد از 2 روز هم راه افتادی و سورپرایزمون کردی!!!!!حالا که بلد شدی راه بری از صبح تا شب راه می ری و می افتی عزیزم...آخ من تمام بدنم درد می گیره کاش زودتر پات سفت شه عشقم وقتی میفتی خیلی حالم بد می شه   ولی خیلی خوشحالم که در حال راه رفتن می بینمت عشق من من و بابا خیلی خیلی دوست داریم  ...
8 بهمن 1392

برای پسرم....

به من بگو تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشم هایت، در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات از تنهایی معصومانه دست هایت آیا می دانی که در هجوم درد ها و غم هایت و در گیر و دار ملال آور دوران زندگی ات حقیقت زلال دریاچه ی آب های نقره ای نهفته بود؟ عزیزم اکنون آمده ام تا دست هایت را به پنجه ی طلایی خورشید دوستی بسپاری و در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی اینک شکفتن و سبز شدن در انتظار توست در انتظار تو ...
8 بهمن 1392