آرین شینی زاده عمادیآرین شینی زاده عمادی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

آرین عشق زندگی مامان و بابا

بخورمت كه اينقده شيطون و بلا شدي مامان

سلام عشقم ... مي دوني چند وقته كه  خيلي خيلي بلا شدي  شيطون و ناقلا شدي       مي گي شيطون نبودم ؟؟؟؟؟ حالا واست مي گم كه يادت بمونه چقده فضولي تلدي ما لو اذيت تلدي نازنازي مامان بابا !!!!  چند وقته از دست تو وروجك نه مي تونيم تلويزيون تماشا كنيم نه مي تونيم سشوار كنيم مدام داري همه چيزو از برق مي كشي !!!  راه مي ري تلويزيون و كامپيوتر رو خاموش مي كني ( طفلي بابا احسان اينقد تي وي رو برده بالا كه داره مي رسه به سقف ديگه!!!!!!!) تلفنو راه به راه از برق مي كشي هركس زنگ مي زنه پيدامون نمي كنه نمي دونم چرا به سيم برق آلرژي داري و همه چيزو بايد از برق دربياري؟...
14 بهمن 1392

آتلیه مامان

            درنگاهت چیزیست که نمیدانم چیست! مثل آرامش بعداز یک غم،مثل پیداشدن یک لبخند،مثل بوی نم بعداز باران، درنگاهت چیزیست که نمیدانم چیست! من به آن محتاجم!   ...
14 بهمن 1392

آرین و عادت های عجیب و غریب!!!

یه نی نی کوشولویی بود  اسمش آقا آرین بود این آقا آرین خیلی ناز بود ولییییییی خیلی بی تابی می کرد و اصلن اصلن لالا نمی کرد!!! اون نی نی خمشل همش هی شیر می خورد و همش هی می خواست بغل مامان فاطمش باشه آخه آرین نی نی، مامانشو خیلی دوست می داشت ....اون نی نیه به همین خاطر نمی ذاشت مامانش یه لحظه ازش جدا بشه ، مامان گناه دارشم به هیچ کاری نمی رسید     نی نی قصه ی ما تا سی روزگیش از شبانه روز فقط 2 ساعت دم صبح لالا می ترد!!! توی شکم مامانشم که بود شبا لالاش نمی یومد و تا صبح لگد می زد و مامانش هم باهاش حلف می زد و تا صبح براش شعر می خوند  الانم آرین جونی ما ...
13 بهمن 1392

به مناسبت دو ساله شدن ستاره ي زندگيمون ...

  عزيز دردونه ي من، داشتم عكس هات رو مرور مي كردم پسر نازم ، ديدم چقدر از يك سالگي تا الان كه دو ساله شدي تغيير كردي، ماشاءاله بهت باشه مامان، ديگه داري واسه خودت مرد مي شي و خيلي عاقل و فهميده شدي، زحمت ها و سختي هايي كه من و بابايي توي اين مدت كشيديم با ديدن شيرين زبونيا و خوشمزگياي اين روزاي تو داره از تنمون درمياد بد نيست يادي از يك سال پيش كنيم نازنين من:         آرين جان با عشقش آقا سيناي گل و بابا امير مهربونش     آرين و بابايي (آرين ده ماهه)   قربون اين فيگورت بشم ...
13 بهمن 1392

خوشمزگیای پسر نازنینم

  پسر نانازم یک ماهی هستش که وقتی خوابت می گیره می یای می گی لالا ... لالا... میری توی اتاق خواب و می گی هیتا هیتا (یعنی هیتر رو روشن کن!!) بعد بالشتت رو میاری میذاری روی پام که لالاییت کنم و تا دراز می شی می گی باپو, باپو (پتو) , خدا!!!! جیگری تو ( من که هیچوقت فکر نمی کردم یه روز برسه که تو خوابت بیاد و خودت بیای بگی لالا !!! اون فیلم هایی که ما واسه خوابوندن تو داشتیم , اوف ) وقتی می خوای بپرسی چیزی کجاست مثلاً بابایی: دو تا دستت رو کاملاً باز می کنی و سرتم به علامت پرسش تکون می دی , ابروهاتم میندازی بالا و می گی بابا؟بابا دو ماهی هست که بهونه ی سینا رو می گیری  جدیداً دو سه روزه که بهونه ی به...
13 بهمن 1392