اين روزهاي دلبرك مامان و بابا
سلام عشق بي همتاي مامان
آرين من عزيز دلم اين روزها بزرگ شدن و عاقل تر شدنت رو به وضوح مي شه ديد ديروز براي اولين بار بدون اينكه بخواي من و بابايي پيشت باشيم ، تنها توي اتاقت بازي مي كردي و منم توي آشپزخونه با خيال راحت به كارهام رسيدم (آخ چه كيفي داشت)، ديشب هم براي اولين بار بدون اينكه كثيف كني خودت غذاتو خوردي و چقدر از اينكه مي بينم روز به روز مستقل تر و بزرگ تر مي شي لذت مي برم گل نازم، با كلماتي كه براي همه نامفهومن منظورت رو كاملاً به من و بابا احسان مي رسوني و ديگه كاملاً مي فهميم كه چي مي خواي ، از غذاها كبابو خيلي دوست داري و ما هم مرتب واست به قول خودت اَباب درست مي كنيم چه از نوع جوجه چه كوبيده، شير رو هم خيلي دوست داري روزي چند بار مي گي دي دي (شير) عاشق شكلاتي ولي عجيب از بستني خوشت نمياد و تا حالا موفق نشديم علاقمندت كنيم جوجويي من ، ولي در كل خدا رو شكر بعد از اينكه از شير گرفتيمت غذا خوردنت بهتر شده قبلاً معذلي بود واسمون عزيزم.
از علاقه مندي هات بگم دلبركم، كه حتماً يه روز بر مي گردي و با خوندنشون تعجب مي كني و مي خندي جالبه كه به اسباب بازي علاقه زيادي نداري و هنوز هم كارتون نگاه نمي كني با وسايل برقي خصوصاً جارو برقي (بااوو) دستگاه بخور و هر چيزي كه سيم داشته باشه سرگرم مي شي، جعبه ابزار بابايي رو در مياري و مي ريزي و بازي مي كني و بعدم جمعش مي كني ، پمپ!!!!! با پمپ بازي مي كني و مي خواي همه چيزو باد كني و مي گي پم باده! باده! هنوز به تاب بازي علاقه داري ولي افراطي نيست ديگه
پريشب با عمه الهام كه خيلي دوستش داري و هميشه باهاش بازي مي كني رفتيم سرزمين سحر آميز و خيلي بازي كردي و با صداي آهنگ ها مي رقصيدي!!! و همه نگات مي كردن و قربون صدقت مي رفتن چون قطار خودتو دوست داري سه بار سوار قطار شدي ، قبلاً از هاپوها مي ترسيدي كه ايندفعه دوبار سوار هاپوها شدي و نترسيدي و يه عالمه ماشين بازي كردي استخر توپ رفتي و سوار هواپيما شدي كه نسبت به دو سه هفته پيش كه با بهار گلي رفته بوديم پيشرفت خوبي بود!!!!!!!!
ولي نذاشتي ازت عكس خوب بگيريم يه لحظه هم آروم نموندي عزيزكم
دوستتتتتتتتتتتت دارم نفسم