چی بگم از سختی روزهای اول جدایی از تو کوچولوی نازم وقتی که خواستم تو رو توی 6 ماهگیت بسپرم به مامان بزرگ و برم سر کار چه روزهای سختی بود مامان, خیلی احساس گناه می کردم!!! من و بابایی خیلی استرس داشتیم تو به شدت به من وابسته بودی و همیشه توی بغلم در حال شیر خوردن بودی ،به هیچ وجه هم شیشه نمی گرفتی ولی یه خوبی ای که داشتی غذا خوب می خوردی و به خاطر قد و وزن خوبت دکتر از پایان چهار ماهگیت دستور داد حریره بادوم و لعاب برنج رو برات شروع کنیم و وقتی توی شش ماهگیت من رفتم شرکت تو دیگه غذا خوردنت خوب شده بود و من هم هر روز برای فردات شیرمو واست می ذاشتم عزیز دلم , ولی خیلی سخت بود و برای این...