آرین و هم بازیای دوست داشتنیش
سلام ملوسک من .... دلبرکم..... پسر گلم ..... عشق خواستنی من
یه مدته سر مامان بی نهایت شلوغه و واقعاً وقت نشستن پای کامپیوترو نداره عزیز دلم , توی شرکت... توی خونه....همه جا سرم شلوغه و نزدیک عیدم که هست دیگه یه وقتی هم گیر میاریم من و بابایی باید بریم خرید البته با تو یکمی سخته چون می خوای خودت راه بری دست می زنی این ور و اونور منو و بابا احسانم حسساسس!!!!!!!! فقط این نیست که گلم هر جا که دلت می خواد می ری و می گی به من کار نداشته باشید خلاصه تابلویی می شیم واسه خودمون ما دنبال تو و تو هم جیغ که بهت دست نزنیم !!!!!!!!!!!
سال 92 سال خوبی بود .... چقد زود گذشت ....سال سختی هم بود برای من و بابایی , چون واقعاً وقت سر خاروندن نداشتیم ولی الان که می بینم همه برنامه هامون به نتیجه رسیده و موفقیت آمیز بوده لذت می برم و خدا رو شکر می کنم.... بابت تو هم سال سختی داشتیم عشق نازم.... چون از ابتدای سال که تازه وارد دومین سال زندگیت شده بودی غذا خوردنت بد شده بود و من و بابایی خیلی بابت این موضوع غصه خوردیم از شیر گرفتنتم خیلی سخت بود گل قشنگم خیلی با استرس بود ولی بازم خدا ور شکر به خیر گذشت....خوابم که نداشتی تا همین یکی دو ماه پیش ولی الان بزرگتر شدی بهتر شدی عاقل تر شدی همه چیزتم بهتر شده ولی خوب هنوز یکمکی اذیتمون می کنی که باشه.......عیب نداره اینا هم می گذره هنوز خیلی چوچولویی نی نیه من
امروز ظهر پارک شهرک نفت.... آخ هوا چه گرم شده بود....
پنج شنبه گذشته من و بابایی رفتیم واسه تو پسر گلمون خرید کردیم لباسای خشگل و اسباب بازی و بازی فکری (عشق بابایی بازی فکری و تست هوش و کتاب متاب خریدنه)... جمعه هم نینا و باپا (سینا و پارسا) اومدن خونمون که با اومدنشون دنیا رو به تو دادن جوجویی من ....
اینم یادگاری از اون روز شما
اینجا هم طبق معمول آب بازی و ماهی گیری...
اینم ماشینی که تازه خریده بودیم و اون روز خبابش کردین وروجکا
البته فدای سرتون
عسلم از وقتی مامان شدم بیشترین لذت رو از خرید کردن واسه ی تو می برم ...جمعه بعد از ظهر با خاله الهام رفتیم سیتی سنتر زیتون , اولین باری بود که من و خاله بدون تو و سینا می رفتیم جایی ... اون شب فقط واسه خودم خرید کردم و واسه تو هم یه برج مکعب گرفتم بعد شما اومدین دنبالمون که شام بریم بیرون و شما رو هم ببریم پارک ... تو توی بغل بابا خوابت برده بود عزیز مامان, هوا هم خیلی سرد بود , شب قشنگی بود به من خیلی خوش گذشت رفتیم پارک جزیره و من سینا رو بردم تا بازیای عجیب غریب اونجا رو امتحان کنه چقد همه چیز خنده دار و باحال بود...
مثل اینکه این مکعبای رنگارنگ تونستن توجه شما رو یه چند دقیقه ای جلب کنن !!!!
قربون اون تمرکز کردنت ناز نازی من
اینم بهار خشگل عمه
قربون شما فرشته های کوچولو
این عکستونو خیلی دوست دارم فرشته ها
چند تا عکسم به خاطر خاله مهتاب مهربون که خواسته آرینو در حال غذا خوردن و خراب کاری ببینه!!!!!!
خاله جون ببین غذایی که مامان درست کردو نخوردم گفتم نون بخورم و گاهیم حال می ده اینور اونور پرتاب می کنم!!!!! مامانم که از کارام سر در نمیاره
هروقت غذا می خورم مامانم باید یه آشپزخونه تکونی حسابی بکنه ... می دونین که به من می گن آرین
راستی خاله وقتی مامانم عکس می گیره , من خیلی زرنگم توی دوربینو نیگا نمی کنم یا یه ژستی می گیرم که عکسمو خراب کنم!!!!!!!!!
دیگه کثیف کاری بسه پاشم برم!!!
راستی مسواک زدنم خیلی دوست دارم چون خمیر دندونش خیلی خوشممزه
راستی بعضی وقتا می رم بالا کارای خطرناک می کنم آخه شیطون گولم می زنه ... هی بهش می گم بورو بورو ولی گوش نمی کنه که !!!!!!!
ولی خودمونیما سر قابلمه نشستن و خوردن چه حالی داد
خیلی دوستت دارم پسر نازم ... با تمام وجودم عاشقتم .... هیچ وقت از شیطنتات عصبانی نمی شم روزی هزار بار می بوسمت و بغلت می کنم از وجود تو , از دوست داشتن تو قدرت می گیرم و هیچ لذتی بالاتر از این نیست خدارو شکر که من و بابایی تو رو داریم پسر مهربون و با احساسم